گر چه ما زندگی اکثر ثروتمندان جهان را بررسی می کنیم اما همیشه مشتاق دانستن رموز موفقیت افراد موفق ایرانی هستیم . کسانیکه با کمترین امکانات در شرایط سخت جنگ و بمباران با تلاشی شگرف دست زده اند و توانسته اند به موفقیت برسند . کاظم قلم چی نمونه ای از این انسانهاست ، زندگی او را بخوانید و به هوش او آفرین بگویید ... با سرمایه زیر صفر و در واقع همان حقوق معلمی شروع کرد . ساختمان سید خندان را اجاره کرد و برای گروه بسیار کمی از داوطلبان آزمون برگزار می کرد .
در روزهای آغازین دی ماه سال ١٣٣٤ که همه خود را برای ورود زمستان آماده میکردند، در شهر تهران بهدنیا آمدم و اولین فرزند خانواده قلمچی بودم. پدرم نام کاظم را برایم برگزید. پدربزرگم از آن رو که دستی به قلم داشت و روزگار را از این راه میگذراند، نام خانوادگی قلمچی را بر خود نهاده بود. دو سال بعد برادرم نیز بهدنیا آمد. اختلافاتی که همیشه بین پدر و مادرم وجود داشت باعث شد تا زمانیکه من شش سال داشتم آنها از هم جدا شوند و ما بههمراه مادر از آبادان به تهران، نزد خانواده مادریام برگردیم
بعد از جدایی، پدرم به ترکیه رفت و از آنجا به بلغارستان و سوریه عزیمت کرد. پدرم بعد از سفرش دیگر مخارج زندگی ما را تامین نمیكرد. در آن زمان مادرم تا کلاس ششم دبستان درس خوانده بود و در دبستان اسلامی «موحدین»، در خیابان جهانپناه، در نزدیکی میدان خراسان به بچههای دبستان درس میداد و ماهی صد تومان حقوق میگرفت. ما گرچه در خانه پدربزرگمان زندگی میكردیم و اجاره نمیدادیم ولی مخارج خانواده سه نفرهمان با همین پول بهسختی تامین میشد. در واقع ما در شرایط دو گانهای بزرگ شدیم؛ خانواده فقیری نبودیم ولی در فقر بزرگ شدیم
کودکی ایشان مثل یک دون کورلئونه واقعی روی خط فقر و سختی گذشت اما شروع تمام موفقیتهایش به تلاشهای مادر وابسته بود؛ مادری که تا ششم دبستان درس خوانده بود، برای پنجم ابتداییها تدریس میکرد و ماهی ۱۰۰ تومان هم حقوق میگرفت و ادامه تحصیل هم میداد. روزگار سختی را میگذراندند. حقوق کم بود و خرج زیاد
او مجبور بود برای کمک به مادر و برادرش تابستانها کار کند و برای دبیرستان هم سراغ مدارس شبانه برود. خودش در معدود مصاحبههایی که با مجلههایی مثل کار آفرینان و خانواده سبز انجام داده، میگوید: «از دوران دبستان تابستان که شروع میشد میرفتم سر کار. حقوقم کم بود اما بالاخره به یک دردی میخورد. سه سال آخر دبیرستان بود که دیگر کار کردن تابستانها به تنهایی کفافمان را نمیداد. همین شد که روزها کار میکردم و شبها درس میخواندم».
اختلاف سنی من و مادرم هفده سال بود. ایشان همزمان با تدریس شروع به درس خواندن در دبیرستان شبانه کرد. او هر دو سال رشته ریاضی را در یک سال خواند؛ بهطوریکه شش سال دبیرستان را در سه سال با موفقیت گذراند و همواره شاگرد اول بود. مادرم در درسها به ما کمک میکرد و ما را حمایت مینمود و برای همین نمرههای ما همیشه خوب بود. من در تمام دوران تحصیل در دبستان و دبیرستان شاگرد اول و یا شاگرد دوم كلاس بودم. این روحیه شاگرد اولی از همان زمان در من شكل گرفت. خاطرم هست یکبار در یکی از درسها نمره بدی گرفته بودم، نامهای برای مادرم نوشتم با این مضمون: «مامان عزیز من، تو برای من خیلی زحمت کشیدی ولی من نمره چهارده گرفتم و لیاقت تو رو ندارم» پدرم آن زمان كه در كنار ما بود نگاه دیگری داشت. به خاطر دارم یكبار من و برادرم در کودکی با هم دعوا كرده بودیم، وقتی پدرمان ما را دید، فکر کردیم دعوایمان میکند که چرا کتک کاری کردهایم و خواهد گفت دعوا چیز بدی است ولی او گفت: «شما نباید با هم دعوا کنید، بلکه باید دوتایی یک نفرِ دیگر را کتک بزنید، نه اینکه به جان هم بیفتید» قلمچی کنکور میدهد با هر مشقت درس تمام میشود. یا باید سراغ کار برود و یک حقوق بخور و نمیر در انتهای برج راضیاش کند یا با مدرک شاگرد اولی بچههای متفرقه عزمش را جزم کند و برود توی دل کنکور: «میخواستم قید دانشگاه رفتن را بزنم و بروم دنبال زندگی. چون اصلا فکرش را هم نمیکردم در دانشگاه تهران قبول شوم. بدون انتظار برد، پایینترین رشتهای که میشد در دانشگاه تهران قبول شد ، یعنی مهندسی معدن را انتخاب کردم و در کمال ناباوری اول شدم اولین تدریس زندگیاش در ده سالگی انجام شد. سعید شبقره، استاد معارف و یکی از همراهان دائمی کانون فرهنگی آموزش میگوید: «از ابتدا بهشدت به تدریس علاقه داشت. آن طور که من از تعریفهایش شنیدهام، دوران دانشجویی با یک دوچرخه سراغ تدریس خصوصی می رفته » . قلم چی سپس با تنی چند از دوستانش کار تدریس خصوصی را در آموزشگاهی با نام البرز پی می گیرد و رسما تبدیل می شود و به یک معلم تدریس خصوصی کانون فرهنگی آموزش سالهای بعد از جنگ است و مردم از نظر اقتصادی چندان وضعیت مناسبی ندارند… سال ۷۲ اتفاق مهم در تاریخ کنکور ایران رقم میخورد؛ یک حادثه شیرین کنکوری؛ اولین آزمون به شیوه قلمچی در زیرزمین دبستان آزادگان، خیابان بوستان چهارم در منطقه پاسداران تهران برگزار شد و نزدیک به ۶۰ نفر هم داوطلبانه آمدند و در آن شرکت کردند شبقره از آن روزها میگوید: «قلمچی با سرمایه زیر صفر و در واقع همان حقوق معلمی شروع کرد. ساختمان سیدخندان را اجاره کرد و برای گروه بسیار کمی از داوطلبان آزمون برگزار میکرد به گفته خودش غیر عادی به نظر می رسید بچه هایی که یک عمر از امتحانان فراری بودند آن هم در روز جمعه بیایند و داوطلبانه امتحان بدهند » . او متوجه شده بود چیزی حدود 75 درصد بچه ها امکان استفاده از کلاس های کنکور را ندارند و خودشان درس می خوانند؛ بنابراین احساس کرد بهترین حالت ممکن طراحی برنامه منظمی است که کمکشان کند تا به صورت خودآموز پیش بروند و در نوع خواندنشان نظم ایجاد کنند اتفاقی به نام وقف! همه باید درس بخوانند؛ حتی فقیرترها. پس «پیشنهادی بهشان میکنیم که نتوانند ردش کنند». این پدرخوانده برای اینکه همه بتوانند درس بخوانند، دو پیشنهاد اساسی دارد: اول اینکه دانشآموزانی که مشکل مالی دارند و سرپرستیشان به عهده مادرشان است، بورسیه میشوند تا رایگان درس بخوانند. دوم هم ساخت مدارس و کتابخانه است تا نه تنها بعد از خودش این مسیر ادامه پیدا کند بلکه طوری باشد که همه دانشآموزان نیازمند بتوانند ازآن بهرهمند شوند. به گفته او تا به حال ۳۰۰ نمایندگی کانون در سراسر کشور وقف شده. برای همین هم هست که پرونده قلمچی این روزها مثل بسیاری از وقفهای دیگر روی بورس است! نهایت یک پدر آزمونها، کتابها، برنامهها و از همه مهمتر تبلیغات به نهایت خود رسیدهاند. دیگر نمیشود اسم کنکور را آورد و از بردن نامش طفره رفت. از اینجا به بعد برنامهای که قلمچی برای آیندهاش در نظر دارد، این است؛ به جایی برسد که اگر کسی نام او را بشنود، یاد آموزش به معنای کلیاش بیفتد. حالا دیگر او آرزو دارد به جایی برسد که دانشآموزان روش فکر کردن را بیاموزند و بتوانند برای خودشان برنامهریزی کنند؛ فکر کردن به روش قلمچی حد نهایت چیزی است که یک پدرخوانده به آن میاندیشد.
آموزشگاه پارسایی با بيش از دو دهه تجربه ، نوآوری و نتايج درخشان خدمات زير را در راستای تکميل و تقويت بنيه علمی دانش آموزان و رفاه حال همشهريان محترم ارانه نموده است .
دعوت از با تجربه ترين مولفان و مدرسان کشور و استان برگزاری همايش های جمع بندی در راستای آمادگی بيشتر دانش آموزان در دوران کنکور